۱۹ آذر ۱۴۰۲، ۱۲:۰۱

هیات خبرنگار/

دانشجویان هیات سیدالشهدا دانشگاه فردوسی در مکتب اهل بیت

دانشجویان هیات سیدالشهدا دانشگاه فردوسی در مکتب اهل بیت

این داستان روایت کوتاهی از فعالیت دانشجویان هیات سیدالشهدا دانشگاه فردوسی است. با این هدف که این هیات را جوانان دهه هشتادی اداره می‌کنند.

به گزارش خبرنگار مهر، روایت محمدرضا مهدیزاده از هیأت سیدالشهدا (ع) دانشگاه فردوسی مشهد را در ادامه بخوانید:

زنگ موبایل

موبایلم داره زنگ میزنه و من با چشمان سنگین نگاه می‌کنم که کی این موقع صبح زنگ میزنه؟ نگاه کردم مادرم بود در حین خواب‌آلوده بودنم دلیل زنگ زدن مادرم در این موقع صبح فهمیدم چون خودم به مادرم قبلاً گفته بودم که من را صبح زود بیدار کن، آخه بیدار شدن با آلارم موبایل سخته به خصوص من که زمانی شهرمان بودم همیشه با صدای مادرم بیدار می‌شدم و الان کیلومترها از من دوره و الان با زنگ زدن به من بیدارم می‌کند.

کلاس ساعت ۸

قفل دوچرخه‌ام را باز می‌کنم و سوار می‌شم تا به ایستگاه اتوبوس برسم تا رسیدن به ایستگاه اسکیمو شدم چون که هوا بسی سرده تازه هنوزهوای پاییزه و زمستان فرا نرسیده، به راننده سلام کردم و کنار پنجره نشستم در فکر فرو رفتم و داشتم کارهای هفته آینده‌ام را آنالیز می‌کردم چون هم هفته آینده امتحان داشتم و تکلیف و هم مراسم دهه فاطمیه بود و با خودم داشتم برنامه ام را می‌چیدم تا هم بتوانم امتحانم را خوب بدهم و هم بتوانم مسئولیتی که در هیئت دارم به نحواحسن انجام بدم، تا به خودم آمدم اتوبوس رسید به ایستگاه و از راننده تشکر کردم و پیاده شدم و به کلاس رفتم هنوز استاد نیامده بود دلیلش هم این بود که من ساعت ۷:۵۵ رسیده بودم، زمان برای من یک گنجینه هست به خصوص زمانی که در کلاس نشستم آخه تلاش می‌کنم درس‌هامو همون داخل کلاس یاد بگیرم تا اینکه بعد از کلاس….

دغدغه

بعداز ناهار و کلاس موبایلم را برداشتم و وارد ایتا شدم دیدم که داخل گروه شورای هیئت ۲ تا پیام آمده و قرار شده که امشب یک جلسه قبل از مراسم فاطمیه داشته باشیم تا هر بخش برنامه‌های پیشنهادی اش را مطرح کند برای مراسم، البته ۱ ماه قبل از مراسم هم جلساتی داشتیم این فقط برنامه‌های نهایی هر بخش بود، جلسه ساعت ۸:۳۰ شب در داخل مسجد بود.

با دوستان شاممان را داخل سلف دانشگاه صرف کردیم و آرام آرام به سوی مسجد می‌رفتیم، در راه هرکداممان ایده‌ها و کارهای پیشنهادی مون را ارائه می‌دادیم و همدیگر را نقد و تصحیح می‌کردیم، در مسجد را باز کردیم و با بچه‌هایی که زودتر از ما به مسجد رسیده بودند سلام و علیک کردیم و رفتیم داخل اتاق تا اینکه جلسه را شروع کردیم.

بخش پذیرایی (امیرحسین): آقا من تصمیم نهایی ام این است که یک شب را شام دهیم و ۲ شب دیگر را هم شیرکاکائو و کیک بدهیم، شام هم عدس پلو باشد، دلیل یک شب شام هم این بود که جمعه تعطیله و دانشگاه شام نمیده و بچه‌ها هم شام ندارند و ۲ شب دیگه چون دانشگاه شام می‌دهد ما پذیرایی مفصلی می‌دهیم، در لحظات تصویب بودیم که بخش فرهنگی برای چای دادن ایده داشت و گفت: ما باید بیرون از مسجد کنار در ورودی یک موکب بزنیم و از اول مراسم تا آخر مراسم چایی بدهیم هم چایی تا آخر مراسم هست و هم هرکسی از کنار مسجد رد میشه میبینه که مراسمه و اگر هم کار داشته باشد و نتواند مراسم را شرکت کند حداقل چای روضه را نوش جان می‌کند، این ایده بچه‌ها را به حرف آورد و هرکسی یک نظری می‌داد و نزدیک ربع ساعت در مورد موکب بحث شد تا بالاخره تصویب شد و قرار شد که بخش پذیرایی برود تریموس و لیوان و چای و قند پیگیری کند و بخش اجرایی هم موکب را کنار ۲ در ورودی برادران و خواهران درست کند.

بخش رسانه (شهاب): پوستر مراسم دیگه آخراش هستش و امشب تحویل بخش تبلیغات میدم تا اینکه در محیط دانشگاه تبلیغ بشود، متأسفانه ما دوربین عکاسی نداریم و عکس‌ها هم با گوشی کیفیت آنچنانی ندارد باید فکر یک دوربین برای مراسم باشیم، آره میدانم که بودجه یک دوربین نداریم ولی باید به فکر دوربین برای هیئت باشیم، نمیدانم برای تهیه دوربین از دانشگاه درخواست پول کنیم و یا پوستر جمع آوری کمک بزنیم، این موضوع دوربین خیلی در شورا بحث شد و به این نتیجه رسیدیم که برای مراسم فاطمیه نمی‌توانیم دوربین بخریم و باید در آینده فکری برای دوربین برداریم، وی همچنین اضافه کرد که یک موضوع دیگری هم که وجود دارد که اندیکن خرابه و نمی‌توانیم تصویر را طرف خواهران برسانیم، من ایده‌های دارم ولی انجام بشود یا نه را نمیدانم بعداً مطرح می‌کنم.

هر کدام از بخش‌ها نظراتشان و پیشنهاداتشان را می‌گفتند بچه‌ها به معنای واقعی کلمه دغدغه مراسم را داشتند و برای بهتر برگزار شدن مراسم پیشنهادهای خوبی می‌دادند اما آیا این پیشنهادها عملی می‌شوند یا نه باید صبر کنیم.

تبلیغات

بخش رسانه پوستر را با فایل برای من فرستاد تا اینکه داخل خوابگاه‌ها و دانشکده‌ها پخش کنم، دانشگاه بسیار بزرگ و دانشکده‌ها هم هزاران فرسخ از همدیگر دور این برای من بخش تبلیغات مشکل بود چون دانشکده‌ها دور بودند از هم، در این فکر بودم که چه کنم موبایلم را برداشتم و بچه‌هایی که در دانشکده‌های مختلف درس می‌خواندند را زنگ زدم و به آنها گفتم که قرار هست مراسم فاطمیه در مسجد برگزار بشود و برای تبلیغ من از شما کمک می‌خواهم که پوستر مراسم را داخل دانشکده‌تون بچسبانید، دوستان قبول کردند و شب رفتم اتاق تک تک و پوستر را به آنها دادم.

بعداز اینکه از آخرین اتاق آمدم بیرون زنگ زدم به مسئول هیئت (امین)

+ الو سلام خوبی امین جان من برای تبلیغ تلویزیون دانشگاه و بنرهای سطح دانشگاه نامه می‌خواهم اگر بتوانی همین امشب نامه را بدست من برسانی که فردا بروم پیش آقای وطن دوست تا تبلیغات در سطح دانشگاه انجام بشود

- باشه حله عزیز من تا آخر امشب نامه را جور می‌کنم و برائت می‌فرستم اما تبلیغ پیامکی چی شد؟ آیا باز مانند هفته قبل سایت باز نمیشه؟

+نه باز نمیکنه و سایت به مشکل خورده متأسفانه اما از اپراتور پرسیدم که گفت تا هفته آینده درست میشه.

دوشنبه صبح

بعداز کلاس و ناهار به معاونت فرهنگی رفتم تا اینکه نامه را به دکتر بدهم، وارد دفتر دکتر شدم،

+سلام دکتر بنده از خادمین هیئت دانشگاه هستم و از جمعه به مدت ۳ شب داخل مسجد امام رضا (ع) مراسم داریم و این نامه را خدمت شما آوردم تا تبلیغ در سطح دانشگاه به خصوص بنر و تلویزیون‌های دانشگاه انجام بشود

- سلام باشه حتمی الان به همکارانم میگویم که پیگیر بنر باشند و شما هم فایل تلویزیون را برای من بفرستید تا داخل تلویزیون‌های دانشگاه کار بشود

- باشه چشم ممنون از شما دکتر.

درحین دغدغه تبلیغ برای مراسم همچنین هفته آینده امتحان هم داشتم ولی من در همون ساعت که در اتوبوس بودم برنامه‌ام را چیده بودم و برای امتحان هم می‌خواندم.

شب اول مراسم

پنجشنبه ظهر.

خبر آمد که گاز دانشگاه جمعه از ساعت ۷ صبح تا ۶ شب قطع خواهد بود، خب این به معنی این هست که درست کردن شام به مشکل خواهیم خورد.

امیرحسین: خب الان چه کار کنم؟ گاز دانشگاه قراره که قطع بشود! شام را چه کار کنم؟ موبایل را برداشتم و زنگ زدم به امین (مسئول هیئت)، الو سلام امین قرار هست که گاز قطع بشود الان چه کار کنیم؟

+آقا قراره که گاز رو مقطعی قطع کنند ولی باز نمی‌توانیم شام را بدهیم چونکه نیاز به گاز داریم اونم نه مقطعی.

–نه باید شام را بدهیم نباید مشکل در کار ما ایجاد کند

+پس نظرت با پنیر چی هست؟

-نظر من این هست چونکه گاز مقطعی هست و از ساعت ۶ هم وصل می‌شود و مراسم هم تا ۷و نیم هست می‌توانیم بورانی سیب زمینی بدهیم نظرت مثبته؟

+آره بورانی خوبه می‌توانی درست کنی؟

-آره درست می‌کنم با توکل به خدا، بورانی هرچند با قطعی مقطعی گاز همراه بود ولی بالاخره درست شد.

چند ساعت تا شروع مراسم و بچه‌ها هرکدام دغدغه کار خودشان را داشتند بخش رسانه توانسته بود مشکل تصویر خواهران را حل کند.

سلام شهاب مشکل تصویر خواهران حل شد؟ آره با حسن توانستیم تصویر را با موبایل به سمت خواهران برسانیم و الان خواهران تصویر دارند، فقط به اینترنت نیاز داره که این موضوع خیلی دردسر نداره.

بچه‌ها با ابتکارها و ایده‌هایی که داشتند توانسته بودند مشکلات را حل کنند، اما متأسفانه شب اول نتوانسته بودیم موکب را برپا کنیم و این موکب از خودش داستان‌ها دارد.

شب سوم مراسم

شب دوم فقط موکب مانده بود که انجام شد و با کمترین مشکل گذشت اما...

مراسم شب سوم در روز شنبه بود و من بعدازظهر کلاس داشتم تا ساعت ۵و نیم.

ما ۷ جلسه پیش به لیبرالیسم پرداختیم و شش نظریه پردازن آن نیز بررسی کردیم که پوپر، جان رالز و… بودند واز این جلسه به بعد به مارکسیسم می‌پردازیم، مارکسیسم نظریه پرداز مهم آن مارکس بود…، ساعت ۴:۴۵ از صندلی برخاستم و از استاد درخواست کردم که آیا می‌شود من کلاس را ترک کنم و استاد هم درخواستم را قبول کرد و کیفم را برداشتم رفتم به سمت ایستگاه اتوبوس تا بروم به سمت مسجد.

از اتوبوس پیاده شدم و با هیجان داشتم قدم می‌گذاشتم تا اینکه رسیدم در ورودی مسجد و دیدم که موکب فعال نیست! چرا موکب فعال نیست؟ مگر امیرحسین کجاست؟ رفتم داخل مسجد و شهاب را دیدم و سوال پرسیدم، سلام شهاب خوبی؟ چرا موکب کسی نیست؟ +امیرحسین امتحان زبان داشت و نتوانست بیاد و متأسفانه به هرکی هم زنگ زده بوده کلاس بودند

خب به من می‌گفت من کلاس ساعت ۴ نمی‌رفتم و موکب را فعال می‌کردم، الان چه کار کنیم؟

+نمیدونم الان دیگه سخنران هم رفته بالای منبر اما باز می‌توانیم که چای درست کنیم ولی کمی دیر میشه – درسته.

بعداز ۵ دقیقه با خودم گفتم امشب باید چایی درست کنم، آخه ما اینقدر زحمت کشیدیم و الان چایی ندهیم؟

سلام نیما (مسئول فرهنگی) این همه زحمت کشیدیم تا موکب را برپا کردیم و شب اول نداشتیم و الان هم که موکب هست چایی ندهیم؟ بیا موکب را امشب فعال کنیم

+ آره با حرفت موافقم بیا بریم کتری بگذاریم تا آب جوش بیاید و چایی درست کنیم.

من و نیما دست به کار شدیم و توانستیم که چایی درست کنیم و موکب را فعال کنیم و همونجا نیما گفت که هیچ مشکلی نیست حل بشود به غیر از چی؟ منم با لبخند گفتم مرگ.

این داستان یک روایت کوتاهی از فعالیت بچه‌های هیأت سیدالشهدا دانشگاه فردوسی بود. با این هدف که در این داستان بیان کنم که این هیأت را جوانان دهه هشتادی اداره می‌کنند، جوانانی که مشکلی به وجود میاید را با همفکری و ایده‌هاشون را حل می‌کنند.

کد خبر 5961682

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha